با لعل او ز جوهر جان در گذشته‌ايم

شاعر : خواجوي کرماني

با قامتش ز سرو روان در گذشته‌ايمبا لعل او ز جوهر جان در گذشته‌ايم
وز عقل پير و بخت جوان در گذشته‌ايمپيرانه سر به عشق جوانان شديم فاش
زيرا که ما ز شرح و بيان در گذشته‌ايماز ما مجوي شرح غم عشق را بيان
کز شاهدان موي ميان در گذشته‌ايمچون موي گشته‌ايم وليکن گمان مبر
از تاب تشنگي ز روان در گذشته‌ايمدر آتشيم بر لب آب روان وليک
از بيخودي ز نام و نشان در گذشته‌ايماز ما نشان مجوي و مبر نام ما که ما
صد باره از زمين و زمان در گذشته‌ايمبر هر زمين که بي‌تو زماني نشسته‌ايم
زو در گذر که ما ز جهان در گذشته‌ايمخواجو اگر چنانکه جهانيست از علو